دفتر سی و دوم

بی‌نام است، بی‌مانند است، ناپیداست؛
جاویدان است، تواناترین است، بی‌چشمداشت است.
آن را سرشتِ بنیادین، راه، ریشه، دائو می‌خوانمش؛
کنده‌ی ناتراشیده است, بی‌شماره رخساره در خود نهان دارد.
رهروی که این‌ها بدانست؛ راهبر شده است.
انسان به کمال رسد، هستی هم‌آهنگ شود، کارها خود‌به‌خود کرده شود؛
مهر پرورده شود، ستم پراکنده شود، شادی گسترده شود.
دائو، سرشتِ بنیادین، بی‌نام است، سامان ندارد، یگانه است؛
مردمان، نام‌ها دارند، سامان‌ها دارند، پراکنده‌اند؛
پس؛ خردمند پراکنده را یگانه می‌خواهد.
هستی چون دانه‌های باران، چون رود در فرودستِ درّه‌ای تهی، به‌سوی دریا شتابان است.

نظرات کاربران